
بعد ازوقایعی که در ایالت تورینگن اتفاق افتاد و نخستوزیر به کمک رایِ حزبِ راستِ افراطیِ آ.ف.د انتخاب شد، شهرهای آلمان شاهد اعتراضات گسترده و تظاهرات خودجوشی بودند که در نهایت نخستوزیر را مجبور به کنارهگیری کرد. هنوز تکلیف نخستوزیری در تورینگن مشخص نیست و احزاب راست میانه دچار بحران رهبری و نظریاند؛ و با توجه به عروج راست افراطی با این پرسش روبرو شدند که در ایالتی که چپها بیشترین پایگاه رای را دارند و راستهای افراطی هم به طرز بی سابقهای قدرت گرفتهاند چطور میتوانند مانند گذشته در «میانه» بایستند و با به اصطلاح هر دو جریان راست و چپ افراطی مرزبندی کنند. واقعیتِ روی زمین و کارنامهی بسیار موفق دولت ائتلافی (چپ/سوسیالدموکرات/سبز)، این دست استدلالهای احزاب میانه را سخت متزلزل کرده و موازنهی قوایی که تا پیش از این در فضای سیاسی آلمان به نفع جریانات میانه وجود داشت دستخوش تغییر شده. حالا دیگر این احزاب میانه (دموکرات مسیحی/ دموکراتهای آزاد) که بخشی از پایگاه رای خود را به راستهای افراطی (آ.ف.د) و ائتلاف نیروهای چپ باختهاند با خشم و اعتراض عمومی دست و پنجه نرم میکنند که به اصلی که مورد توافق نیروهای دموکراتیک در این جامعه بود وفادار نبودهاند و برایشان منافع حزبی و قدرتطلبی بر اصل مبارزه با فاشیسم و منزوی کردن احزاب فاشیستی الویت داشته است.
در شهر ما هامبورگ هم در تمام این دو هفته به شکل مستمری تظاهرات ادامه داشت؛ دانش آموزان فعال در حوزهی حفظ محیط زیست، اتحادیههای کارگری، نهادهای ضد راسیسم و ضد فاشیستی، احزاب چپ، سوسیالدموکرات و سبز، اتحادیههای دانشجویی همگی در این تظاهراتهای گسترده حاضر بودند و برغم سرمای هوا، هر دو سه روز هزاران نفر به خیابان آمدند. همزمان که این بحث مرزبندی جدی و همهجانبه با راستهای افراطی داغ بود، خبر رسید که حلقهای تروریستی از راست افراطی دستگیر شده که برای حمله به سیاستمداران و مساجد آماده میشدند. این خبر در حالی منتشر شد که در ژوئن سال گذشته سیاستمداری به نام والتر لوبکه، که حامی حقوق پناهجویان و آوارگان بود توسط شخصی ترور شد که پیشتر به دلیل گرایشات راست افراطی تحت نظر سیستم امنیتی آلمان قرار داشت. در اکتبر سال گذشته هم در حمله به کنیسهای در شهر هاله، دو نفر کشته شدند در حالیکه قاتل مانیفست فاشیستی خود و حملهی مسلحانهی خود را به صورت آنلاین پخش میکرد. و حالا در عرض یک سال برای سومین بار راست افراطی دست به کشتار میزنه و این بار در هاناو ۹ نفر در دو قهوهخانه به قتل میرسند. بیشتر رسانهها به انگیزههای «بیگانه ستیزانه»ی قاتل اشاره کردند و بسیاری دیگر هم اعتراض کردند که نام درستِ آنچه اتفاق افتاده «بیگانهستیزی» نیست بلکه «راسیسم» است.
در کمتر از چند ساعت فراخوان تظاهرات در سراسر آلمان دست به دست شد. وقتی به تاثیر این تظاهراتها فکر میکردم میدونستم که اگر این مقاومتِ عمومی نبود، نخستوزیری که با رای آ.ف.د انتخاب شده بود در کمتر از بیست و چهار ساعت مجبور به کنارهگیری نمیشد و از طرفی در روزهای گذشته بارها از خودم پرسیده بودم که آیا این فرمالیستیترین و نمادینترین و کمهزینهترین کاری نیست که میشه انجام داد؟ در نهایت با این جمعبندی که این کمترین کار برای نشان دادن خشم و همبستگی، نافیِ کارهای جدی و موثرتر نیست به محل تظاهرات رسیدم. جمعیت متکثرتر از روزهای قبل بود؛ پرچم کردها را از دور میدیدم؛ پلیس برای محافظت از دفتر حزب راست افراطیِ آ.ف.د با همهی قوا حاضر بود. با اینکه این بار اسب هم آورده بودند و مسلط جلوه میکردند دیدن چهارهزار نفر آدمِ معترض، حتی عابرین را هم وادار میکرد بایستند و گوش کنند. تجمع با سکوت جمعی شروع شد. آنجا فکر میکردم که تصور عمومی از اعتراضِ موثر، پر سر و صدا بودنِ آن است اما گویا خصیصهی اصلی آن «جمعی بودنِ» تصمیم ست. وقتی جمعی تصمیم میگیریم سکوت میکنیم به مراتب پر سر و صداتریم از وقتی که جدا جدا تلاش میکنیم صدایی بلند کنیم. شعارهای ضد پروپاگاندای نازیها و ضد راسیسم شروع شد. چند قدم جلوتر زنی با موهای سفید پلاکارد «مادربزرگها ضد راستها» را دست گرفته بود. شعار نمیداد ولی مدام به اطراف نگاه میکرد، لبخند میزد، اشک میریخت. سخنرانی بر خلاف همیشه با لکنت آغاز شد. اینجا بود که احساس کردم تظاهرات متعلق به ماست. لکنت و لهجه در حرف زدن زبان معیار (اینجا آلمانی)، همه چیز را تغییر داده بود. هم حرفها دیگر آن حرفهای قدیمی نبودند و هم به قول رفیقم کلمات دیگر آنقدر سریع ادا نمیشدند تا دنبال کردنشان دشوار شود. در تظاهرات شبهای پیش دیگرانی دربارهی «فاشیسم» حرف میزدند و امشب تریبون دست کسانی بود که با نقب زدن به تجربیات زیستهی روزمرهشان از «راسیسمِ روزمره» بگویند. یکی گفت: همه از این حرف میزنند که آنچه اتفاق افتاده آنها را نیز سخت متاثر کرده اما واقعیت این است که اگر چنین بود نمیتوانستند به راحتی به ادامهی امور روزمره بپردازند و این اتفاق هم به سیاههي اتفاقات قبلی اضافه شود. دیگری گفت: رسانههای تیتر میزنند: «مردگانِ قهوهخانه»! خیر آنها مردگان قهوهخانه نبودند! آنها انسان بودند. دیگری گفت: قهوهخانه محل امن آنها بود، همانجایی که بر خلاف جاهای دیگر میتوانستند به آن وارد شوند بی اینکه بخاطر ظاهرشان مورد قضاوت قرار بگیرند. دیگری گفت: ما این امتیاز ویژه را نداریم که دربارهی اینکه آیا باید نسبت به راسیسم موضعگیری کنیم یا نه تصمیم بگیریم؛ راسیسم موجودیت روزمرهی ما را هدف قرار داده. از ترسها و عدم امنیت حرف زدند و گفتند به سیستم امنیتی و دولتی آلمان اعتماد ندارند چرا که ارادهای برای مقابله با جنایتهای راست افراطی در این نهادها نمیبینند. از همبستگی و ساختن زنجیرهای از آنتی فاشیستها صحبت کردند و یکی گفت: ما بایدMigrantifa / مهاجرانِ ضد فاشیست بشویم و به میدان بیاییم؛ ببینیم کدام تاریخ و کدام مقاومت به شکل مداوم بازنمایی میشود و کدام صدا حذف شده و شنیده نمیشود.
تظاهرات دیشب چراغی در ذهنم روشن کرد که خواستم به شما هم بگویم؛ تظاهرات به خودی خود نمیتواند جلوی این سیستم پیچیده و به هم پیوسته از انواع رویههای حذف و تبعیض را بگیرد اما تلنگری ست برای آنکه وقتی به سر کار و پشت میز کلاس برمیگردیم برای ساختن «زنجیرهی ضد فاشیستی» تلاش کنیم.